کد مطلب:163186 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:211

پیوندهای بلاء
شب نهم

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیك یا اباعبدالله و علی الرواح التی حلت بفنائك...

الموفون بعهدهم. [1] .

اما الانسان اذا ما ابتلاه ربه فاكرمه و نعمه فیقول ربی اكرمن و اما اذا ما ابتلاه فقد علیه رزقه، فیقول ربی اهانن كلا. [2] .

ان اشد الناس ابتلاء الانبیاء ثم الامثل فالامثل.فمن صح ایمانه و حسن عمله اشتد بلائه. [3] .

امشب، شب تاسوعاست، شب عباس فرزند علی است.شب وفاء، شب سرشار ساختن جام هاست.

امشب می خواهم از پیوند عشق و بلاء، و بلاء و عهد، بلاء و وفا، و بلاء و اخلاص و بلاء و اطمینان بگویم و مروری بر سوره ی فجر و سورة الحسین داشته باشم.«یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربك...»؛ [4] شاید جرقه ای در خرمن دل ما سر بگیرد و با توجه به این، دامن كسان و دست و سر اندازان، بر سر عشق، جامی از بلاء


بنوشیم و با تمامی بلاء و مصیبت از عهد و پیمان چشم نپوشیم و پیمانه را پر كنیم و وفا كنیم و سرشار سرشار سازیم.چون همین بلاء است كه تعلق ها را می زند و دل را از آن چه ناخالصی است پاك می سازد و اخلاص در نیت و در عمل و در دین را فراهم می كند.

و همین مركب بلاء است كه توجه به معرفت و عشق و عمل را از سالك می گیرد و او را پس از فراغت از نعمت هایی كه مدام در تحول هستند و فراغت از صبر و شكری كه پس از تحول نعمت ها و موقعیت ها در او اطمینان به قدر را آورده بودند، در سالك اطمینان به الله و به ذكر الله را می آورد، كه: «لست اتكل فی النجاة من عقابك علی اعمالنا بل بفضلك علینا». [5] .

این گونه بلاء به اطمینان پیوند می خورد و اطمینان به نعمت و اطمینان به قدر و اطمینان به الله و به ذكر الله می رسد؛ «الا بذكر الله تطمئن القلوب». [6] دلی كه به عمل و صبر و شكر خود مطمئن نیست، به عنایت و توجه حق و فضل و لطف او مطمئن است.

چون راه آن قدر ادامه دارد كه توان ما نسبت به آن ناچیز است و علم و عشق و عمل ما را تحقیر می كند كه مردان راه گفتند: «آه من قلة الزاد و طول الطریق». [7] .

و هدف آن قدر رفیع است كه این امكانات حتی در فرض عصمت برای آن كافی نیست كه جز با او به سوی او راهی نیست؛ «لا وسیلة لنا الیك الا انت». [8] .


آن اضطراب و خوفی كه حتی همراه معصوم، حضور دارد.با اطمینان به حضور حق و یاد و فضل و فیض او آرام می گیرد.

1- با توجه به محبت به كمال به جمال به انس و همراهی خدا، عشق او در دل می نشنید.او كه عشق را آفرید و حتی مرا با خودم پیوند زد، كه خودشناسی و خودخواهی من هم از اوست و او میان من و دل من واسطه است و حائل است.

با این عشق، شور رفتن می آید اما محرك ها و بت های دیگر در میان هستند، مانع ها و مشكلات در میان هستند، این جاست كه عشق تو را می گیرد تا بلاء تو را تصفیه كند.این رابطه و پیوند بلاء با تمحیص و تزكیه است.

بدون این عشق، بلاء فراری می دهد مثل آن كه بخواهی فلزی را بسایی، بدون آن كه آن را در گیره گذاشته باشی.عشق این گیره است و زمینه ساز بلاء است.كه؛ «البلاء للولاء» [9] و «من صح ایمانه و حسن عمله اشتد بلائه». [10] .

2- خدا با ما عهد بر عبودیت بسته؛ «الم اعهد الیكم یا بنی آدم الا تعبدوا الشیطان انه لكم عدو مبین» [11] و «ان اعبدونی هذا صراط مستقیم» [12] و عبودیت، بندگی است نه عبادت و عادت.عبادتی، عبودیت می شود كه از نیت و سنت و اهمیت برخوردار باشد.


این بلاء است كه معبودهای دیگر را می شكند و این بلاء است كه تعلق و دلبستگی را برمی دارد و غفلت را به ذكر و تنبه می رساند.

3- آدمی در وسعت، در فراغت و در سرشاری، می تواند بخشنده و سرشار كننده باشد، در تنگناها و در سختی هاست كه وفا و سرشاری، وفا و سرشاری می شود.و حقیقت وجود وافی، و دل وافی و سالك وافی تجلی می كند.

وفا و سرشار كردن در رخاء و راحتی، طبیعی است لااقل چندان سنگین نیست.وفا با بلاء استاندارد می شود و استقرار می یابد.

4- بلاء دل را می شكند و توكل بر عمل و حالت را می گیرد و تو را از خودت جدا می سازد و این حقیقت اخلاص است.

بلاء تو را از دنیا می كند و می رماند و به غیب سوق می دهد و می تاراند و دلی كه از دنیا بیرون رفت كارهایش حتی خوردن و خوابیدنش، دنیایی نیست و الهی است، كه خنده و گریه ی عشاق ز جایی دگر است و خالص و صالح است.

5- بلاء و مصیبت بت ها و معبودها را نشان می دهد كه شكستنی هستند و قابل اعتماد نیستند و هنگامی كه این شكست ها و تحول ها شامل و گسترده شد دل خالص می شود و عمل خالص می شود و تمامی دین برای خدا می ماند.و بدعت و التقاط و تبعیض در ایمان و كفر زمینه ای نمی یابد.

6- بلاء در نعمت ها و تحول نعمت ها، اطمینان به نعمت را بر می دارد.

و ابتلاء و مصائب، ضعف ها و حالت ها را به تو نشان می دهند و تمحیص می كنند و در نتیجه تكیه بر علم و عشق و عمل بر طرف می شود و اطمینان به قدر


و اطمینان به شكر در دارایی ها و صبر در گرفتاری ها، در تو می شكند، كه این ها و این شكر و صبر به اندازه تو هستند و مگر تو چه قدر و تا چه قدری، كه تا او سر برداری.مگر حسین علیه السلام با آن همه فنا و وفاء و شكر و رضا در لحظه های آخر مستغیث نیست و «یا غیاث المستغیثین» ندارد؟

پس تو می مانی بدون تكیه بر نعمت و بدون تكیه بر علم و عشق و عمل، و بدون تكیه بر طاعت و حالت و بدون تكیه بر صبر و شكر، تو می مانی و بی نهایت راه و توشه ی كم.تو می مانی و تمام می شوی و آن جا كه تو تمام شدی تازه رفتن آغاز می شود.«یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربك...» [13] از تمام امكانات و از تمامی سعی و عمل و صبر و شكر، به او بازمی گردی، كه جز با او به سوی او راهی نیست، «یا غیاث المستغیثین».

در سوره ی فجر می بینیم كسانی را كه طغیان كردند و فساد كردند، نعمت ها را ملاك گرفتند و خود را صاحب نعمت و آزاد و بدون استمرار حساب كردند و گفتند: اگر بازگشتی هم باشد به همین دلیل كه در این دنیا ما این همه نعمت داریم در آن مرحله هم هر چه هست برای ماست، كه؛ «لئن رجعت الی ربی ان لی عنده للحسنی». [14] .

آن ها نه قانونمندی و سنت ها را دیدند و نه حضور و كمین او را.«فصب علیهم ربك سوط عذاب». [15] «ان ربك لبالمرصاد». [16] .


آدمی با آن كه تحول نعمت ها را می دید و بایستی از تعلق ها می رهید، ولی هنگام ابتلاء و دارایی آن را اكرام و احسان حساب می كرد و هنگام ابتلاء و تنگ دستی و سختی آن را اهانت و خواری می شمرد و در هر حال كه می باخت و از هدف دور می ماند و از راه و از رفتن چشم می پوشید در حالی كه در هر دو مرحله ابتلاء بودو فرصت بود تا او با شكر و با صبر حركت كند ولی او به طغیان و فساد و یا یأس و بدبینی گرفتار شد و ماند و گندید و گنداند.نه نعمت ها را به مصرف رساند و نه به كار گرفت و نه دل را از تعلق ها برید و برای رفتن آماده شد تا آن هنگام كه تحول جهان و ظهور و حضور حق و فرشته ها را می بیند و جهنمی را كه ساخته بود برایش می آورند، در این هنگام به یاد می آورد و به هوش می آید و از غفلت جدا می شود.ولی این یادآوری و تذكر در این هنگام چه سودی برای او دارد، «... انی له الذكری». [17] .

در آن روز قدر و اندازه و استمرار و دوام خویش و سرحد حیات و زندگانی خویش را می بیند و حسرت می خورد كه؛ «یا لیتنی قدمت لحیاتی». [18] .

در این روز كسی مثل او عذاب نمی بیند و در بند و گرفتاری نمی شنیند و یا این كه كسی مثل خدا عذاب نمی كند و گرفتار نمی سازد...

در آن روز آن ها كه از تكیه بر نعمت ها و توكل بر طاعت ها و حالت ها و از خوف زوال نعمت، و از خوف پاداش و از خوف دوری راه و كمی توشه، رهیده اند و به اطمینان تام و تمام رسیده اند، مخاطب محبت او می شوند و با رضا و رضوان در


جمع عباد او داخل می شوند و در بهشت او نه بهشت حور و قصور راه می یابند؛ «یا ایتها النفس المطمئنة، ارجعی الی ربك راضیة مرضیة.فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی». [19] .

آن ها كه بر سر پیمان و عهد ایستادند و وفا كردند و كم نگذاشتند، با وفای خدا پاداش گرفتند و جام سرشار را نوشیدند و ما كه خدا پیمانی را و عهدی را و تعهدی را از ما ندید و جز فسق و سركشی از ما نیافت و به گلایه حكایت كرد؛ «ما وجدنا لا كثرهم من عهد ان وجدنا اكثرهم لفاسقین»، [20] ما آن چنان رنج و عذاب می بریم كه كسی نبرده و آن چنان گرفتار و دربند می شویم كه كسی نگردیده... چون كسی مثل ما از حجت ها چشم نپوشیده و بر نشانه ها، غفلت نورزیده و از یقین ها روی نتافته و همین برای عذاب ما بس كه وفای او را می بینیم و جفای خود را شهود می كنیم.چه قدر به ما نزدیك شده و با بلاء ما را به راه كشیده و ما از او دور شده ایم و از شكسته شدن بت ها نالیده ایم.به جای این كه از شكسته شدن بت ها درس بگیریم و بر روی موج خانه نسازیم، از شكستن بت ها رنجیده ایم و از او بر آشفته ایم... كه مگر جز ما كسی نداری كه كوزه اش را بشكنی و بزمش را خراب كنی و دلش را بسوزانی.

در این شب تاسوعا همتی تا جفا كم كنیم و به وفای عباس زنده شویم و با ولی خود همراه بمانیم و امان شمر را نخواهیم و از جام فرات لب تر نكنیم... كه اگر وفا كردیم ما را به برادری می گیرند و فاطمه ما را فرزند خویش می خواند.


امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه می گوید: «كان لی فیما مضی اخ فی الله و كان یعظمه فی عینی صغر الدنیا فی عینه». [21] برادری كه در چشم علی بزرگ می شود، كسی است كه دنیا در چشم او كوچك شده باشد و از جرعه ی دنیا دست شسته باشد، كه می تواند بگوید: «یا اخا ادرك اخاك...».



[1] بقره، 177.

[2] فجر، 15 - 17.

[3] كافي، ج 2، ص 252 و 259.

[4] فجر، 27 و 28.

[5] مفاتيح الجنان، دعاي ابوحمزه ثمالي.

[6] رعد، 28.

[7] نهج البلاغه صبحي صالح، كلمات قصار، 77.

[8] مفاتيح الجنان، مناجات خمسه عشر.

[9] مضمون روايتي است كه در استبصار، ج 1، ص 422 و در كافي، ج 2، ص 259 آمده است.

[10] كافي، ج 2، ص 252.

[11] يس، 60.

[12] يس، 61.

[13] فجر، 27 - 28.

[14] فصلت، 50.

[15] فجر، 13.

[16] فجر، 14.

[17] فجر، 23.

[18] فجر، 24.

[19] فجر، 27 - 30.

[20] اعراف، 102.

[21] نهج البلاغه ي صبحي صالح، كلمات قصار، 289.